×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

هرجا که دلیل راه برد

× حقیت و چیستی جهان! انسان! و ...! و هدف و سرانجامی آن
×

آدرس وبلاگ من

dalil.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/tanyaitanya

آراء

بررسی آراء و اندیشه‌‌‌های داروین و پیروان او

(1)

مقاله زیر شرح و بررسی نظریات و اراء و افکار داروین و هواداران اوست که بصورت سوال و جواب مابین استاد و دانشجو در طی چند بخش خواهد آمد.

 

دانشجو: استاد، من اشیاق فراوان بر شناخت و آگاهی بیشتر از نظریات "چارلز داروین"،این فیلسوف بزرگ، دارم که مدتهاست فلسفه‌اش من و نسل حاضر را به خود مشغول داشته است.

استاد: داروین{چارلز رابرت داروین(1882-1809 Charles Robert Darwin)} فیلسوف نیست و برخلاف گمان تو نظریه‌ای فلسفی ارائه نکرده است. او زیست‌شناس و عالِم طبیعی بزرگی است که با انتشار کتابش "اصل انواع از راه انتخاب طبیعی" در سال 1859 میلادی پیشرفتی بزرگ در نظریۀ تَکامُل پدید آورد. داروین نظریه‌ای خاص درباره تطَوُّر و تَکامُل ارائه کرد که به آن مکتب "داروینیسم" اطلاق شده است.

اما فیلسوفی که براساس نظریۀ تطَوُّر و تَکامُل، فلسفه‌‌ای جامع پدید آورد "هِربِرت اسپِنسر" (Herbert Spencer1820-1903) واضعِ مذهب تَکامُل بود.

 من این موضوع را که آراء داروین و پیروان او ذهن شما جوانان این نسل را به خود مشغول کرده و برلبۀ پرتگاهِ اِلحاد قرار داده است، می‌دانم و به راز آن آگاهی دارم. گروهی ازجوانان این نسل که علم، چشمِ آن‌ها را خیره کرده و هوادار فلسفه هستند در میان آراء و نظریات جدید، بیش از همه جذب فلسفۀ مربوط به اصل انواع و تحوّل و تَکامُل شده‌اند.
عُلمای دینِ مسیح و یهود و روحانیون اروپا و آمریکا موضعی نادرست در برابر این آراء گرفتند. به زودی خواهی فهمید که حمله شدید و ناجوانمردانه روحانیون مسیحی به این نظریه، ناشی از عدم شناخت حقیقت آراء داروین و پدید آمدن این توهّم بوده است که آراء او با ایمان به وجود خداوند تعارض اساسی و قاطع دارد. به زودی خواهی دانست که نه آراء داروین در مورد اصل انواع وقوانین تحوّل و تَکامُل با وجود خداوند(که آفرینندۀ عناصر مادّه و قوانین تحوّل و تَکامُل آن است) منافات دارد و نه فلسفۀ تکامل، که "اسپنسر" آن را وضع کرده است. از این رو کوشش خواهم کرد تا جایی که امکان دارد حقایق نظریۀ داروین را خلاصۀ کنم و برای تو شرح دهم.

دانشجو: سراپا گوشم استاد!

استاد: تحقیقات انجام شده بر روی فُسیل‌‌‌های حیوانی که در طبقات زیرین زمین یافت شده‌اند نشان داده است که قطعاً در دوران‌های زمین‌شناسی قدیم، انسان بر روی زمین وجود نداشته و پس از گذشت مدتی زیاد{حد اقل بعداز 4 میلیارد سال} از عمر زمین، انسان بر روی کرۀ خاکی پدید آمده است. همچنین مشخص شده است که به طور قطع حیواناتی بر روی زمین زندگی می‌کرده‌اند که نسل آن‌ها منقرض شده است. دانشمندان، این انقراض را معلول بلایای طبیعی از قبیل زلزله و توفان {و . . .} می‌دانند که بر روی زمین پیش آمده است و گفته‌اند که در اثر هر یک از این بلایا، نسل موجودات زنده، انقراض یافته و در پیِ آن زندگی جدیدی آفریده شده است. سپس بعد از گذشت مدتی، بلای طبیعی دیگری بر موجودات زندۀ جدید فرود آمده و متعاقب آن آفرینش جدیدتری صورت گرفته است.

این نظریه موسوم به نظریۀ "تعاقب آفرینش" است. بسیاری از دانشمندان و از آن جمله دانشمند فرانسوی "کوویه"{ژان لئوپولد نیکلای فردریک کوویه  (Jean L�opold Nicolas Fr�d�ric Cuvier 1769-1832)و دانشمند سویسی "آگاسیز"{لویی آگاسیز (Jean Louis Rodolphe Agassiz 1807-1873) این نظریه را پذیرفته‌اند.

امّا بعضی از دانشمندانِ زمین‌شناس گفته‌اند که انقراضِ دوران‌ها نمی‌توانسته معلول بلایای طبیعی بوده باشد، زیرا این بلایا همۀ زمین را شامل نمی‌شده‌ بلکه بر بعضی از قسمت‌‌های آن اثر می‌گذارده‌اند. این گروه از دانشمندان به اختلاف موجود میان فُسیل‌‌های موجودات زنده، بر اساس نظریۀ تحوّل تدریجی، اشاره کرده و گفته‌اند که این نوع تحوّل، طی گذشت میلیون‌ها سال، انواعِ جدید پدید می‌آوَرد.

بدین‌گونه دانشمندان به دو دسته تقسیم شده و آفرینش موجودات زنده را به دو صورت توجیه کرده‌اند:

 گروهی می‌گویند که آفرینندۀ بزرگ، در گذشتۀ بسیار دور، موجودات زنده را آفریده است و پس از هر انقراض موجودات زنده جدید و انواع جدید آن‌ها را [که با انواع موجودات زندۀ پیش از انقراض، تشابه و ارتباطی ندارد] خلق می‌کند، و گروهی می‌گویند که پیدایش موجودات زنده توسّط فعل تدریجی طبیعت و از راه تحوّل بطیء و تحوّل انواع و پدیدار شدن انواع جدید صورت گرفته است. یکی از مشهورترین قائلان رأی اخیر دانشمند فرانسوی "لامارک"{ژان باتیست لامارک(۱۷۴۴�۱۸۲۹) (به فرانسوی: Jean-Baptiste Lamarck ) است. او ادّعا کرده است که انواع گوناگون موجودات زنده در آفرینش نخستین پدید نامیده‌اند بلکه از طریق تحوّل و تَکامُل تدریجی، بعضی از آن‌ها از برخی دیگر مشتق شده‌اند. چندین عامل در تحوّل و تَکامُل تدریجی مؤثر بوده است که استفاده یا عدم استفاده از اعضا، نوع زندگی، وراثت، و ضرورت‌‌های زندگی از آن جمله است. به عنوان مثال مار‌‌ها فقط بدان سبب نرم و بدون دست شده‌اند که بتوانند در راهرو‌‌‌های تنگ بخزند و حرکت کنند و در لانه‌‌‌های تنگ بمانند. سبب اینکه پای پرندگانِ آبی، دارای پَرده است، نیاز آن‌ها به شنا کردن است. لک‌لک فقط از این رو که نیاز به تهیه غذای خود از اعماق دارد دارای گردن دراز شده است و علّت دراز شدن گردن زرّافه آن است که به دفعات بسیار کوشیده است غذای خود را از شاخه‌‌‌های بلند به‌دست آورد. امّا طرفداران نظریه فوق اندک بوده‌اند و این نظریه توان ایستادگی در برابر نظریۀ تعاقب آفرینش را نداشت؛ تا اینکه داروین در عرصۀ علم ظاهر شد و با انتشار کتاب مشهورش بِنام "اصلِ انواع از راه انتخاب طبیعی" در سال 1859 میلادی و سپس با انتشار کتاب دیگرش، "نسلِ آدمی" در سال 1871 جَهِشی بزرگ در نظریۀ تَکامُل پدید آورد.


دانشجو: نظریۀ داروین چیست ؟

استاد: خلاصۀ فرضیۀ داروین دربارۀ تحوّل و تَکامُل آن است که موجودات زنده، تابع چهار قانونند:

1.   قانون "تَنازُعِ بقا"

2.   قانون "وجودِ صفاتِ متفاوت در افراد"

3.   قانون "انتقالِ صفاتِ موروثیِ متفاوت"

4.   قانون "انتخابِ طبیعیِ موجودِ زنده‌ای که به حکم سه قانون مذکور، بر دیگران برتری پیدا می‌کند."

 

مفهوم قانون "تنازع بقا" چنین است:

موجودات زنده، پیوسته با طبیعت و با یکدیگر در تنازعند. در این رقابت، پیروزی نصیب نوعی می‌شود که صفات لازم برای غلبه و بقا در او وجود داشته باشد. تعداد این صفات زیاد و بسته به نوع حیوان و گیاه متفاوت است. ممکن است صفتِ مناسب برای پیروزی و غلبه، صفات و ویژگی‌های: قدرت، شجاعت، بزرگی یا کوچکیِ جُثّه، سرعت، زیبایی، هوش یا حیله‌گری در دفع شرّ و به‌دست آوردن غذا، شکیبایی بر گرسنگی و تشنگی، تحمّلِ عوامل مضرِّ خارجی و یا صفات دیگر باشد. هنگامی که انواعِ فاقد این نوع صفات مناسب برای پیروزی و چیرگی، مغلوب شوند و انواعِ دارای بعضی از این صفات، غلبه پیدا کنند، بقای موجودات دستۀ دوم مسجّل می‌شود.

معنای قانون "وجود صفات متفاوت میان انواع" این است:

در موجودات زنده، این گرایش وجود دارد که، به واسطۀ کسب بعضی از صفات، با اصلی که از آن منشأ گرفته‌اند تمایز و تفاوت پیدا کنند. بدین سبب میان پدران و فرزندان و همچنین بین اصل‌ها و فرع‌ها تشابه کامل به وجود نمی‌آید. این مطلب حتّی در مورد گیاهان و اجزای آن‌ها که ما خیال می‌کنیم کاملاً مشابه یکدیگرند امّا در حقیقت متمایز و متفاوتند، صادق است. هیچ برگی را نمی‌توان یافت که با برگ مجاورش کاملاً یکسان باشد. از آنجا که این اختلافِ صفات، جزئی است و بر ویژگی‌‌های اساسی نفوذ نمی‌کند، بر غیرِ محقّقان پوشیده می‌ماند. امّا با گذشت زمان طولانی، این اختلاف صفات آن قدر گسترده و عمیق می‌شود که همه کس آن را احساس می‌کند و از این جا نوع جدیدی از موجود زنده پدید می‌آید.

 

مفهوم قانون "انتقالِ صفاتِ موروثیِ متفاوت" چنین است:

قانون "وراثت"، متمّم و کامل کنندۀ قانون "وجود صفات متفاوت" است؛ زیرا تمایز‌هایی که شرح دادیم از طریق وراثت از اصول به فروع منتقل می‌شوند؛ در ابتدا جزئی و عَرَضی هستند و با گذشت زمان‌های  طولانی اساسی و جوهری می‌شوند و در انواع، پدیدار می‌گردند.

 

معنای قانون "انتخاب طبیعی" این است:

قانون "انتخاب طبیعی" نتیجۀ سه قانون مذکور به شمار می‌رود و اساس کلّ این نظریه محسوب می‌شود. خلاصۀ این قانون چنین است:

 قانون وراثت، همانگونه که صفات متفاوت و متمایزِ موجودات زنده را منتقل می‌کند، همه صفاتِ اصیل، اعمّ از مادّی، معنوی، اِرثی و اکتسابی را به فرع منتقل می‌کند. بعضی از این صفات مانند قدرت، سلامت و هوش مفید هستند و برخی از آن‌ها از قبیل بیماری و آفت و صفات غیر عادی، مضرّ می‌باشند؛ وجود این صفات مضرّ به یکی از این دو حالت منجر می‌شود:

یا صفات منفی بر صفات مفید غلبه می‌کنند و منجر به نابودی صاحبِ صفات یا نسل او می‌شوند؛

یا آنکه در اثر غلبۀ صفاتِ مفید بر صفات مضرّ، آن خصوصیات و ویژگی‌های غیر مفید از میان می‌روند و صفات مثب موجب برتری و پیروزی صاحب آن‌ها در عرصه تنازع بقا می‌شوند.
سپس این صفات مفید از طریق فروع، نسل به نسل منتقل می‌شوند و پس از آنکه هزار‌ها نسل پدید آمدند و از میان رفتند این تمایز به آن حد می‌رسد که فرد ممتاز، تبدیل به نوعی جدید می‌شود. این همان قانون انتخاب طبیعی است که بر طبق نظریۀ داروین علّت پیدایش انواع موجودات زنده‌ای است که هم‌اکنون بر روی زمین وجود دارند.

 

دانشجو: مخالفان داروین در ردّ نظریه او چه گفته‌اند ؟

استاد: داروین مخالفان بسیار داشته است؛ گروهی از این مخالفان دانشمندانی هستند که هرگز از موضع دینی آراء را نقد نکرده‌اند. سایر مخالفان داروین روحانیون و علمای مسیحی بوده‌اند که به نام دین حملات شدید و مداوم بر او روا داشته‌اند.

 دلایل علمی ارائه شده در ردّ نظریۀ داروین فراوان است. مهمترین این دلایل از این قرارند:

 حیوانات دریاییِ پَست، تا به امروز، به همان حالت زمان پیدایش خود باقی مانده‌اند و شاهدی علمی که نشان دهد قانون تَکامُل بر آن‌ها مؤثر بوده یافت نشده است.
فُسیل‌‌های انواع پَست و عالیِ بعضی از گروه‌‌های موجودات زندۀ بزرگ، در پایین‌ترین طبقات زمین کشف شده است؛ اگر قانون تَکامُل یک قانون قطعی و حتمی است لازم می‌بود که انواع عالی این موجودات، از قبیل آن‌هایی که دارای ستون فقرات هستند، در طبقات فوقانی زمین یافت شوند. ملاحظه می‌کنیم که بسیاری از انواع و گروه‌‌های موجودات زنده در گذشته‌‌‌های بسیار دور، کامل‌تر از امروز بوده‌اند و فُسیل بعضی از حیوانات پَست در طبقاتی بسیار بالاتر از طبقات حیوانات عالی پیدا شده است.

 

دانشجو: بدین ترتیب داروین می‌خواهد بگوید که همه موجودات زنده از طریق آفرینش طبیعی و پیدایش خودبخودی پدید آمده‌اند[یعنی پیدایش از راه فعل و انفعالات، بدون دخالت و تأثیر عاملی خارجی] و خداوند آن‌ها را نیافریده است.

استاد: این از مطالبی است که به غلط دربارۀ داروین شایع شده و شیوعِ آن یا ناشی از جهل یا به قصد زدنِ بُهتان {و یا با هدف نیرنگ و فریب} بوده است و حقیقت تردیدناپذیر آن است که داروین به وجود خداوند ایمان داشته، امّا ظاهراً او در تعریف مبدإ انواع مردّد بوده است؛ زیرا در عین گرایش به اینکه همه انواع موجودات زنده به یک اصل واحد بر می‌گردند تصریح دارد که جُفت‌‌های چهار یا پنج نوع موجود که در گذشتۀ بسیار دور آفریده شده‌اند اصل و ریشۀ همه موجودات زنده به شمار می‌آیند. داروین به روشنی اظهار عقیده کرده است که، چه موجودات زنده دارای یک اصل بوده باشند و چه دارای چند اصل، خداوند! آفرینندۀ اصل انواع است؛ زیرا عقل او نمی‌توانسته رأی آن‌هایی را که می‌گفته‌اند اصل انواع به خودی خود در اثر واکنش‌‌های انجام شده در طبیعت پدید آمده است تصدیق کند.

 

دانشجو: در این صورت چگونه چنین مطالبی را از قول او و پیروانش می‌شنویم.

استاد: آری، گروهی از پیروان داروین مادّه‌گرا بوده‌اند. این افراد این سخن داروین را که زندگی به قدرت آفرینندۀ بزرگ در اوّلین موجود و اصول مورد بحث، دمیده شده، نپذیرفته‌اند و او را متّهم کرده‌اند که با روحانیون مماشات می‌کند و در صدد کسب رضایت آنهاست.{در یکی از وب‌سایت‌های طرفداران داروین چنین آمده است: "او هیچ‌گاه به طور مشخص وجود خداوند را نفی نکرد." بعد از ذکر این جمله، تفسیر خود را از باور داروین به آفرینشگر چنین می‌آورند: "اما اگر او چنین مفهومی را قبول می‌کرد، نیرویی بود طبیعی و به اصطلاح قانون‌گذار."}

آن‌ها فرضیه‌هایی برای پیدایش زندگی نخستین از مادّۀ مُرده ابداع نموده و بعضی از آنان ادّعا کرده‌اند که اصلِ حیات، موجود تک‌سلّولی سادّ‌ه‌ای بوده است و گروهی دیگر مدّعی شده‌اند که اصل حیات عبارت است از جِرْمِ شفّافِ زندۀ کوچکی که در مرتبه‌های پَسْت‌تر از سلّول واحد قرار دارد و از آن سادّه‌تر است. بدین سبب این جسم را "مونیرا" نامیده‌اند که در زبان یونانی به معنای "وحدت بسیط" است. این دسته از مادّه‌گرایان ادعا کرده‌اند که این مادّه طی واکنش‌‌های خودبخودی از جماد پدید آمده است. یکی از مشهورترین واضعان این فرضیه، زیست‌شناس آلمانی، "اِرنِست هِگِل"( 1925-1855    Ernest Hegel ) است.

 

دانشجو: هِگِل چه می‌گوید ؟

استاد: او می‌گوید: هستی از مادّه و مادّه از اَتُم‌ها تشکیل شده است. همۀ انواع موجودات زنده و غیر زنده از این مادّه پدید آمده‌اند. حرکتِ عالَم، حرکتِ تکاملیِ دایمی است که از سادّه‌ترین اتم‌ها شروع و به کامل‌ترین موجودات منتهی می‌شود. همۀ این موجودات، چه زنده و چه غیر زنده از عناصر یکسان تشکیل شده‌اند و بدین لحاظ میان زنده و غیر زنده تفاوتی نیست. زیرا عناصر تشکیل دهندۀ مواد آلی در مواد غیر آلی نیز وجود دارند و ساختن بعضی از ترکیبات آلی به شیوۀ مصنوعی امکان‌پذیر است.

هِگِل بر این اساس می‌گوید که سادّه‌ترین نوع حیوانات به شیوۀ پیدایش خودبخودی از مادّۀ غیر زنده پدید آمده‌اند.

دانشجو: چگونه زندگی از جماد ناشی می‌شود ؟

استاد: فرضیۀ هِگِل آنست که اصل زندگی از یک توازن نسبی، میان مقادیر معینّی از عناصر مادّی، نشأت گرفته است. این توازن بسیار دقیق بوده است به گونه‌ای  که کاهش یا افزایش بسیار اندکِ یکی از عناصرِ شرکت کننده می‌توانسته موجب عدم پیدایش زندگی شود. این، فرضیۀ هِگِل است. امّا او و دیگر مادّه‌گرایان از شناخت سِرِّ پیدایش این زندگیِ نخستین از جماد، عاجز مانده‌اند، به طوری‌که یکی از آنان به نام "بخنز" که بیش از همه از نظریۀ تَکامُل طرفداری می‌کرده و از مادّه‌گرایان افراطی و جزء کسانی بوده که داروین را متّهم به کتمان حقایق و مماشات با روحانیون مسیحی می‌کرده‌اند، در قبال آفرینش حیات از جماد موضعی حاکی از تحیّر گرفته است. این تحیّر از این سخن او که با انصاف و بی‌طرفی علمی اظهار شده فهمیده می‌شود:

((اظهار نظر واقعی در مورد اینکه موجود تک‌سلّولی نخستین که منشأ اوّل می‌باشد به طور خودبخودی پدید آمده است یا نه، غیر ممکن است. زیرا شرایط مناسب برای پیدایش خودبخودی سلول‌‌های زندۀ ابتدایی ناشناخته است و خود این سلّول با وجود سادگی آن دارای ساختمان و ترکیبی است که پیدایش مستقیم آن را از جماد غیر ممکن می‌سازد. بلکه پیدایش این سلّول نخستین از جماد را از دیدگاه علمی باید معجزه‌ای به شمار آوریم که به همان اندازۀ پیدایش خودبخودی موجودات زنده از اجسام بیجان، غیر معقول است."{ضمن اینکه به یاد داشته باشیم که مادّه‌گرایان به شدت مخالف وقوع معجزه هستند و اعجاز رسولان دینی را به تمسخر می‌گیرند.}

 

دانشجو: چه سخن پر اهمیّتی ! امّا من شنیده‌ام که داروین می‌گوید اصل انسان از میمون است و در اثر تَکامُل میمون، انسان پدید آمده است. این رأی چگونه با اتّهامی که در مورد مماشات با روحانیون به او زده‌اند سازگار است ؟

استاد: گرچه از فرضیۀ داروین دربارۀ اصل انواع می‌توان چنین نتیجه‌ای گرفت امّا خودِ او چنین سخنی بر زبان نرانده است. لکن بعضی از مادّه‌گرایانِ افراطی از فرضیۀ داروین و سخن او دربارۀ اندام‌‌های فُسیل شدۀ موجودات زنده به عنوان وسیله‌ای برای نفیِ هدفمندی و حکمت در آفرینش، استفاده کرده‌ و آفرینش مستقیمِ دفعی را که در کتاب‌‌های آسمانی ذکر شده است انکار نموده‌اند. این دسته از مادّه‌گرایان ادّعا کرده‌اند که اصل انسان از میمون است و برای دُرُست جلوه دادن رأِی خود، شباهت‌‌های فراوان، میان میمون‌ها و انسان در بیشتر اعضا و در بعضی از ویژگی‌‌های جسمانی مثل عادتِ ماهانه را شاهد گرفته و گفته‌اند که در بسیاری از حیوانات، همه احساسات روحی مثل شادی، اندوه، کینه، و دوستی مشاهده می‌شود؛ و همچنین بعضی از حیوانات تا انداز‌ه‌ای قدرت تفکّر و مقایسه دارند. آن‌ها از این امور چنین استنتاج کرده‌اند که این حیوانات در عین اینکه به لحاظ مرتبۀ تکاملی با انسان متفاوتند، همانند انسان عقل و عاطفه دارند. امّا این اشخاص که قائل به پیدایش انسان از میمون شده‌اند در مورد کیفیّت آخرین تبدیل حیوان به انسان متحیّر مانده‌اند. بعضی از آن‌ها گفته‌اند که این مرحله از تحوّلِ مذکور دفعی و ناگهانی صورت گرفته است. گروهی دیگر گفته‌اند که این کار تدریجی انجام شده است زیرا به سبب تفاوت عظیم میان انسان و میمون به لحاظ عقل، تحوّل و تبدیل ناگهانی و دفعی بسیار بعید است. این افراد با کاوش در طبقات زمین به جستجوی "حلقۀ مفقوده" بر آمده‌اند و اثری از آن نیافته‌اند. و تا امروز نتوانسته‌اند در مورد چگونگی وقوع این مرحله از تَکامُل در فرضیۀ خود رأیِ قاطعی ابراز کنند، یا یک رأی را بر آراء دیگر ترجیح دهند. از این رو در مورد این مرحله اصلی، تردید فراوان وجود دارد.

 

دانشجو: فلسفۀ تَکامُل مطرح شده از سوی "اسپِنسر" چیست و چه تفاوتی میان "تحوّل" و "تکامل" وجود دارد؟

استاد: در "علم" و "فلسفه" تفاوت ناچیزی میان مفاهیم ِ واژه‌‌‌های تحوّل و تَکامُل وجود دارد؛ همانگونه که تفاوتِ معنای لغوی این دو واژه کم است.

"نظریۀ تحوّل" نظریه‌ای مربوط به زیست‌شناسی است و می‌گوید:

انواع حیوانی و گیاهی متحّول می‌شوند و انواع جدیدی از آن‌ها پدید می‌آیند.

"نظریۀ تَکامُل تدریجی" نیز با علم زیست‌شناسی ارتباط دارد.

این نظریه می‌گوید:

 در انواع موجودات زنده، تحوّل پدید می‌آید و این موجودات از این طریق متکامل می‌شوند.

فرضیۀ داروین در واقع یک فرضیۀ "تحوّلی،تکاملی" است. داروین فرضیّه تَکامُل را به صورت یک فرضیه مرتبط با علم زیست‌شناسی مطرح کرد و از آن نظریۀ فلسفیِ جامعی دربارۀ وجود پدید نیاورد. امّا اسپِنسر بر اساس این فرضیه یک نظریۀ فلسفی جامع برای هستی با همه پدیده‌‌‌های مادّی و معنوی آن وضع کرد و بدین سبب واضعِ فلسفۀ تَکامُل به شمار می‌آید.

این فلسفه در واقع بیش از آنکه تحلیل و جستجو برای یافتن علّتِ واقعیات موجود باشد توصیف زیبایی از صورت‌‌های وجودی است که مشاهده می‌شوند.

خلاصۀ این فلسفه چنین است:

 همه موجودات، اعم از موجودات مادّی، آلی، عقلی، اجتماعی، و اخلاقی از تجمّع و ترکیب اجزای مُتجانِس پدید آمده‌اند و پدید می‌آیند. این تجمّع چنان است که حرکت اجزا را محدود و مقیّد می‌کند و از نیروی آن می‌کاهد. این تجمّع و ترکیب، ابتدا منجر به پدید آمدن صفات متفاوت و تنوّع در صورت‌‌های اشیاء می‌شود و پس از آن موجب تفاخر، تجزیه و مرگ می‌شود. سپس بار دیگر اجزا با یکدیگر جمع و ترکیب می‌شوند و به همین ترتیب این فرآیند تکرار می‌گردد.

از تجمّع و ترکیب ذرّات مادّی، سنگ‌ها وکوه‌ها و از تجمّع قطرات، آب دریاها و از تجمع افراد، خانواده‌ها و از تجمّع خانواده‌‌ها، قبایل و از تجمّع قبایل، ملّت‌ها پدید می‌آیند؛ از ترکیب عادات، اخلاق و نظم و ادیان شکل می‌گیرند؛ تعدّد خدایان منشأ پیدایش توحید می‌شود؛ از ترکیب شناخت‌‌های جزئی، عِلم شکل می‌گیرد و از تجمّع و ترکیب علوم، فلسفه پدید می‌آید.

بر طبق گفته‌‌های داروین و دیگران، هماهنگی و سازگاری میان یک موجود زنده با محیطِ زندگی او، ضرورت‌هایی که او را احاطه کرده‌اند، نیاز‌‌هایی که به زندگی و بقای او یاری می‌رسانند، اساس تَکامُل آن موجود را تشکیل می‌دهد و مسیر تکاملش را مشخص می‌کند، و به سبب همین نیاز‌ها و ضرورت‌ها، حواس و اعضای حیوانات پدید آمدند؛ حتی عقل و اندیشه‌‌‌های موجود، در آنکه ما آن‌ها را اندیشه‌‌‌های فطری می‌نامیم، از طریق این تَکامُل پدید آمده‌اند. ریشۀ غرایز عبارت است از مجموعه رفتار‌‌های انعکاسی موجود زنده و عاداتی که با گذشت زمان ریشه‌دار شده‌اند. عقل از غرایز پدید می‌آید. اندیشه‌‌‌های فطریِ نهفته در ما مانند قانون عِلّـیّـت و اندیشه‌‌‌های زمان و مکان، چیزی جز روش‌‌های غریزیِ تفکّر نیستند که نوع مربوط آن را کسب نموده و با گذشتِ زمانِ طولانی در او رسوخ یافته و جزئی از طبیعت و فطرت او شده است.

 

دانشجو: به یاد می‌آورم که مطلبی در همین زمینه از فیلسوف آلمانی "شُوپنهاور" خواندم؛ او مانند اسپنسر می‌گوید که منشأ پیدایش اعضا و عاملی که چگونگی هر عضو را تعیین کرده، همان نیازِ حیوان به زندگی، غذا، و بقا بوده است.

استاد: آری "شوپنهاور" از این نیاز‌ها و ضرورت‌ها، تعبیر به اراده کرده است و معنای این اراده را گسترش داده تا حدّی که آن را حقیقتِ نهاییِ همۀ موجودات به شمار آورده است. او ادعا کرده است که کلِّ عالم چیزی نیست جز مجموعه اراده‌‌ها در حالت فاعلیِ مستمّر، و این اراده نیروی حیاتی است که هر یک از موجودات را به مقتضای نیاز‌‌های آن شکل می‌دهد و پدید می‌آورد و جهت و مسیر حرکت آن را مشخّص می‌کند؛ ما از اشیاء فقط ظواهر این اراده را که به صورت جسم در آمده است مشاهده می‌کنیم.

 

دانشجو: آیا مقصود شوپنهاور از اراده، فطرت‌ها و غرایزی است که خداوند در موجودات پدید آورده و قوانین و نظمی که در کلّ عالم طبیعت وجود دارد یا مقصود او از ارادۀ، صورتِ جسم درآمدۀ آن است که ارادۀ خداوند این هستی را به شکل جسم در آورده و آن را چنان آفریده است که اراده‌‌ها مسیر حرکت و تَکامُل آن را معیّن می‌کنند؟ و اگر هیچ یک از این دو معنی مورد نظر او نیست پس این اراده به چه معناست و چه کسی آن را پدید آورده است . . .؟

استاد: من از سخن شوپنهاور که به شیو‌ه‌ای پیچیده بیان شده چنین می‌فهمم که او می‌خواهد مادّه‌گرایی مکانیکی را نفی کند و وجود نیروی فعّالی در ورای مادّه (یعنی همان حیات) را اثبات نماید. امّا او ملاحظه کرد که این نیرو در موجودات غیر زنده نیز مؤثر است. و بدین سبب از آن تعبیر به اراده کرد. در هر حال در فرضیه تحوّل و تَکامُل از طریق قوانین چه آن‌ها را حیات بنامیم و چه اراده، چیزی که با اعتقاد به وجود خداوند منافات داشته باشد وجود ندارد.

 

دانشجو:چگونه امر منافی با اعتقاد به خداوند در آن وجود ندارد ؟

استاد: این مطلب را در جلسات بعد، از علامه حسین جِسْر، به تفصیل برایت بازگو خواهم کرد.

 

دانشجو: همه آنچه که اسپنسر درباره فلسفۀ تَکامُل بیان کرده است سِرّ و رازِ نظامی را که حرکت تکاملی بر اساس آن صورت می‌گیرد برای ما روشن نمی‌کند؛ همچنین او علّت نخستینِ پیدایشِ ذرّات، اجزا، عناصر، خواص و قوانین این هستی را که منجر به آن تجمّع و پراکندگی شده، بیان نکرده است.

استاد: نظریۀ فلسفی اسپنسر توانایی توصیف چگونگی این تَکامُل در موجودات زنده را ندارد و او کوشیده است که فلسفه‌اش در برگیرندۀ همه صورت‌‌های وجود باشد. نظر اسپنسر آن است که عقل از تعمّق در ماورای صورت‌‌های وجود و کوشش برای پی بردن به حقیقت هستی و علّت آن ناتوان است؛ زیرا عقل برای فهم صورت‌‌های ظاهری اشیاء پدید آمده است و وجود خود را از پرداختن به این ظواهر فراهم آورده است. از این رو در هر بحث نظری که به منظور پی بردن به حقایق نهفته در ورای این ظواهر صورت بگیرد عقل الزاماً خواهد لغزید و سر گشته خواهد شد. زیرا عقلی که هر معلول را قطعاً دارای علّت می‌داند این سخن را که عالَم بخودی خود پیدا شده و علّتی آن را پدید نیاورده است و ابتدا ندارد، نمی‌پذیرد؛ و به همین ترتیب، این عقل همانگونه که این عالَم را قطعاً دارای یک علّت نخستین می‌داند که آن را به وجود آورده است، از تصوّر علت نخستینی که علّت نداشته باشد عاجز است.

 

دانشجو: این دقیقاً همان سخن "کانت" دربارۀ ناتوانی عقل است. امّا آیا اسپنسر به لحاظ ایمان نیز با آراء کانت موافق بوده است ؟

استاد: آری اسپنسر سخن کانت را دربارۀ ناتوانی، سرگشتگی، و لغزش عقل پذیرفته و همانند او بر اساس این اعتقاد از راه وجدان به خداوند ایمان آورده است. او می‌گوید: حقایقی وجود دارند که در درون خود احساس می‌کنیمِ، به آن‌ها آگاهی داریم و این نوعی آگاهی باطنی عمیق است. امّا  نمی‌توانیم به کمک عقل خود آن‌ها را ادراک نماییم. یکی از مهمترین این حقایق ایمان به وجود خداوند است.

 

دانشجو: از مطالب شما دریافتم که داروین به وجود خداوند ایمان داشته است؛ در این صورت چه عللی موجبِ آن حمله شدید و مداوم بر ضدّ او شده است؟ با توجه به اینکه اسپنسر هم قائل به نظریه تکامل، یعنی همان نظریه مطرح شده از سوی داروین شده بود چرا چنان حمل‌های به اسپنسر صورت نگرفت ؟

استاد: بدین سبب که اسپنسر در نظریه خلق موجودات گوناگون، مطلب جدیدی بر نظرات داروین نیفزوده است و نیز زمانی که اسپنسر فلسفۀ تَکامُل خودش رامنتشر  کرد حمله ضد داروین قوّت خود را از دست داده بود؛ از این رو طبیعی بود که آراء او آشوب جدیدی همانند آشوب و غوغای ناشی از آراء داروین دربارۀ آفرینش تکاملی تدریجی برنی‌انگیزد. روحانیون مسیحی بدان سبب این آشوب و غوغا را به پا کردند که به گمان آن‌ها این آراء، ایمان‌ها را به خطر می‌انداخت و مطالب کتاب‌‌های آسمانی دربارۀ آفرینشِ انسانِ نخستین را انکار می‌کرد.

 

حملات شدید علیه داروین:

حمله‌هایی در جهت ضدّیتِ داروین انجام شد، بسیار شدید و گسترده؛ به گونه‌ای  که روحانیون بر جسته مسیحی و تعداد زیادی از دانشمندان، سیاستمداران و روزنامه‌نگاران از مسیر صحیح بحث و انتقاد علمی که متضمّن ارائه نظر‌ها و انتقاد‌ها به شیوه محترمانه است منحرف شدند و شروع به دشنام دادن، مسخره کردن و تکفیر  او نمودند. این حمله شدید و مداوم تا آخر قرن نوزدهم ادامه یافت. من بعضی از اخبار مربوط به آن را برای تو نقل می‌کنم و همین مقدار برای پی بردن به شدتّ و قساوت آن کافی است:

 اُسقُف آکسفورد، یکی از برجسته‌ترین روحانیون مسیحی، در سخنرانی خودش خطاب به اعضای فرهنگستان علوم بریتانیا اعلان کرد که: "داروین با مطرح اکردن این نظریّه کوشیده است که شکوه و بزرگی خداوند را در عمل آفرینش محدود کند و بدین سبب مرتکب شنیعترین و زشت‌ترین گناهان شده است."

کاردینال مانینگ گفت: "نظریۀ داروین فلسفه‌ای وحشی است که عقلاً منجر به انکار خدا می‌شود. دکتر "بری" اُسقُفِ اعظمِ مِلبورن در کتاب خود به داروین حمله کرد و او را متّهم ساخت که در جان‌‌های  مردم بذر کفر و انکار کتاب‌‌های آسمانی می‌افشاند. عالیجناب سیگور در فرانسه راجع به نظریۀ داروین چنین گفت: بدون شک این مکتب از مکاتب پَست و فرومایه است که فقط منحط‌‌ترین خواهش‌‌‌های نفسانی و پَست‌ترین احساسات، آن را تأیید می‌کند، پدرش کفر و مادرش ناپاکی است. . ." در آلمان بعضی از علمای دین مسیح اعلان کردند که نظریۀ داروین با همه اندیشه‌‌‌های موجود در کتاب‌‌های مقدّس تناقض دارد. لوتارد، استاد الهیات دانشگاه لایپزیگ اعلان کرد که: "اندیشه تحوّل با حکمت الهی ضدّیت تام دارد؛ اندیشه در آفرینش جزء قلمرو دین است نه علوم طبیعی و بدون شکّ همه اصول و آموزش‌‌های عالی دینی بر اساس نظریه آفرینش استوارند". یکی از علمای دین مسیح در سویس مردم را به بر پا کردن جنگی صلیبی بر ضدّ این نظریۀ خطاکارِ فسادانگیز دعوت کرد. و مجله دانشگاه دوبلین نوشت: "داروین در جستجوی یافتن راهی برای پایین آوردن خداوند از عرش الهی است".

علاّمه دکتر کنستانتین جمس در کتاب خود "دارونیسم یا انسان میمونی" که در سال 1877 در پاریس منتشر شد نظریۀ داروین را نوعی افسانه و قصّۀ خنده‌آور توصیف کرد. صدر اعظم انگلستان، گلادستون، نیز در یکی از نطق‌هایش این نظریه را مورد تمسخر قرار داد. دکتر هدج از دانشگاه پرینستون گفت: "باید انتشار امثال این نظریه‌‌ها و فرضیّه‌‌ها که با کتاب‌‌های مقدّس منافات دارند ممنوع شود". همچنین دکتر دوفیله از همین دانشگاه اظهار کرد که: "وفق دادن مذهب تحوّل و کتاب‌‌های آسمانی غیر ممکن است و حتّی اگر درستی این نظریه از دیدگاه علمی اثبات شود هر کس آن را بپذیرد کافر خواهد بود". دکتر لی گفت: "با هیچ یک از اسلوب‌‌های تفسیر نمی‌توان کتاب مقدس را به گونه‌ای  تأویل و تفسیر کرد که این نظریه بر آن قابل انطباق باشد. داروین و پیروانش همچون کسانی هستند که آب‌‌های گندیده و آلوده را می‌پراکنند". در دانشگاه آمریکایی بیروت بعضی از شیوخ را که معلوم شده بود این نظریه را پذیرفته‌اند از دانشگاه اخراج کردند.

در گیرودار این جنگ شدید و گسترده در تمام جهان یک عالِمِ دینی بی نظیر پیدا شد که جرأت کرد کتابی بنویسد و در آن با ارائه دلیل ثابت کند که: فرضیۀ داروین در صورت اثبات نه با احکام قرآن تعارض دارد و نه با ایمان به وجود خداوند، آفرینندۀ بزرگ.

دانشجو: این عالِم کیست استاد؟

استاد: او شیخ "حُسین جِسْر" مؤلف "رسالة الحمیدیّة" است.

در دیدار بعد، ان شاءالله دربارۀ او با تو سخن خواهم گفت؛ زیرا شرح نظریات او طولانی خواهد شد. او استاد من است و من به کمک او به حقیقت راه یافتم. بدین سبب به شرح مختصر آراء او اکتفا نمی‌کنم.

منابع:

?   "داستان ایمان"؛مؤلف: شیخ ندیم جِسْر؛ مترجم: سعید رفعت‌جاه

?   اینترنت

دوشنبه 19 مرداد 1394 - 1:20:53 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم
نظر ها

http://asmaneabe2000.gegli.com

ارسال پيام

پنجشنبه 19 شهریور 1394   9:40:58 PM